دیر نوشتن من برای خودم هم داستانی شده است .
حس به روز کردن وبلاگ همیشه در سرم هست و لی تنبلی مدام و مدام و گاهی کار اجازه نمی دهد جوابگو و قدردان دوستان محترم شاعرم باشد .
بی بهانه تمام نقص و دلیل این نامهربانی ناخواسته من هستم و تمام .
حالا هم به بهانه عید و بهار و این داستان ها نیست که آمده ام . از سر دلتنگی بی شمار و سرریز تحمل ام است .
کارهای که وارد کرده ام جدید است .
در انتظار نظر دوستان مهربان شاعر هستم . بخوانند و افتخار شاگردی ما را مکرر و مدام کنند .
-------------------------------------------------------------------------------
/. جنگل ها پر از سکوت ،
بی تو ؛ ترس افتاده است به جانِ پرنده ها ، شکوفه ها
رفتن ات را باد ها ، نگفته اند
دل دل می کنم ، ساعت هایِ تحویل از کار بیافتند .
بی خبر ؛
بهار ؛ در راه است .
-------------------------------------------------------------------------------
/. فاصله ها را نمی شود ، با گریه پر کرد .
بازی را باخته ام
دستی مرا مچاله کند.
کاش مقابلِ خانه یِ تو به زانو درآیم .
سرابِ دوباره دیدن خانه هایی که رو به دریا نفس می کشند ،
رویِ دلم مانده است .
-------------------------------------------------------------------------------
/. قاعده یِ بازی را می دانم
شاهزاده ای نیستم و نه آقا ، زاده شده ام.
رخ به رخ که می شویم
پرچمِ سفید را همیشه بالا برده ام.
مرگِ سربازها
تنها ، زنانِ بیوه و کودکانِ متعجب از گریه یِ سیاهپوش ها به جا می گذارد
که باید انتقامِ پدرانشان را از من ، تو بگیرند.
عدالت لایِ تکرارِ مدامِ شعرها ، کتاب ها خاک می خورد
کسی گلویِ آدم را می خورد
کسی خونِ جگرِ آدم ها را می خورد
و آب از آب
تکان نمی خورد .
فروردین 1391 . رشت . باران